جدول جو
جدول جو

معنی روی گردانی - جستجوی لغت در جدول جو

روی گردانی
(گَ)
روگردانی. عمل روی گرداندن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
روی گردانی
عمل روی گرداندن اعراض
تصویری از روی گردانی
تصویر روی گردانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روز گردان
تصویر روز گردان
آفتاب گردان، گیاهی با برگ های درشت و ساقۀ بلند و گل های سبدی زرد رنگ که میان آن ها تخم هایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آن ها را تف می دهند و مغز آن را می خورند، روغن آن را نیز می گیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراک ها به کار می برند، گل آن همواره رو به آفتاب می گردد، روز گردک، آفتاب گردک، آفتابگردان، آفتاب گردش، روز گرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُویَ دَ)
روی گرداندن. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). اضراب. لفت. لفته. (یادداشت مؤلف). ضرب. تلوی. کصوم. طی. هت. (منتهی الارب). اعراض. تصییر. (ترجمان القرآن). رجوع به روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
برگشتگی. (ناظم الاطباء). روی گردانی. اعراض. و رجوع به روی گردانی شود، ترک. (ناظم الاطباء). و رجوع به روگردان و روگردانیدن و روی گردانی شود، مهاجرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کسی که از کاری اعراض کند و از آن روی تابد. (ناظم الاطباء). معرض. (یادداشت مؤلف). متماری. (منتهی الارب). اعراض کننده و بی دماغ. (آنندراج).
- روی گردان گشتن، روگردان شدن:
در دماغ عشق ار دل روی گردان گشته است
این صفت برگشته را برگشته مژگانی کجاست ؟
صائب (از آنندراج).
رجوع به ترکیب روی برگرداندن شود، نافرمان. سرکش. مخالف. یاغی. (فرهنگ فارسی معین) ، در هندوستان قماشی را گویند که پشت و رو یکسان داشته باشد و چون از طرفی مستعمل شود آن را باژگونه کنند و از طرف دیگر بدوزند و این در سقرلات و آنچه بدان ماند مستعمل، و اصطلاح سراجان است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گوی گردانک. گوگردانک. سرگین گردانک. جعل. جانوری است که سرگین را گلوله کند و بغلطاند و ببرد و به عربی جعل و خنفساء گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گوگردانک و گوگار و گوگال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لی کَ دَ)
روگردان شدن. روی گردانیدن. اعراض کردن. پشت کردن:
سفله گو روی مگردان که اگر قارون است
کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود.
سعدی.
گر بندۀ خود خوانی رفتیم به سلطانی
ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی.
سعدی.
یک روی زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم.
سعدی.
- روی گرداندن از کسی یا چیزی، اعراض کردن از آن. روی برگردانیدن. پشت کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
به گردوی گویید خونم ازوی
بخواه و مگردان از این کار روی.
فردوسی.
ای دوست مرا دید همی نتوانی
بیهوده چرا روی ز من گردانی.
فرخی.
کاین سفله جهان به گرد آن گردد
کاو روی ز روی او بگرداند.
ناصرخسرو.
عاشق از تیر اجل روی نگرداند و من
کی بترسم که بدوزم نظر از روی تو من.
سعدی.
طالب آنست که از شیر نگرداند روی
تانباید که به شمشیر بگردد رایت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
به معنی گوی گردان است که خنفساء باشد. (برهان). سرگین گردانک. گوه گردان. گوه گردانک. جعل. گوگردانک. گوی گردان و گوگار و گوگال. رجوع به هریک از این کلمات در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روی گردانیدن
تصویر روی گردانیدن
اعراض کردن، پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گردان
تصویر روی گردان
اعراض کننده، نافرمان سرکش مخالف یاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو گردان
تصویر رو گردان
اعراض کننده، نافرمان سرکش مخالف یاغی
فرهنگ لغت هوشیار
یا روی گرداندن از کسی یا چیزی اعراض کردن از آن روی برگردانیدن پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز گردان
تصویر روز گردان
آفتاب گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گرداندن
تصویر روی گرداندن
((گَ دَ))
پشت کردن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی گردان
تصویر روی گردان
((گَ))
دوری کننده، سرکش، روگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویگردان
تصویر رویگردان
بی اعتنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویگردانی
تصویر رویگردانی
بی اعتنایی، اعراض
فرهنگ واژه فارسی سره
اعراض، تمرد، روگردانی، سرپیچی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعراض، تمرد، رویگردانی، سرپیچی
فرهنگ واژه مترادف متضاد